امروز آیلا خانوم بعد از بیدار شدن از خواب کلی بهونه گیری کرد که مهد دوست ندارم، نمیرم، خوابم میاد و .... دست آخر هم گفت میخوام بیام پیش تو😱 منم کلی کار داشتم تو اداره و هماهنگی باید انجام میدادم، گفتم اداره مامان نمیشه و بچه ها را راه نمیدن دیگه. با ناراحتی و به اجبار مثلا قبول کرد. البته با وعده خرید از فروشگاه کوروش که روبروی مهدشونه. بابایی منو رسوند اداره و بعد رفتن مهد. بعد نیم ساعت دیدم تا بابایی زنگ زده که با آیلا اومدیم خرید ولی باز زیر بار نمیره و میگه مهد نمیرم. اونجا بهم گیر میدن دوست ندارم. بابایی باید میرفت سر برنامه و دیرش شده بود، صدای گریه و جیغ جیغ آیلا خانوم هم می اومد. چاره ای نبود گفتم بیارش پیش خودم...